مرور خاطراتم...
وقتی که قلمم بر سطور کاغذ می لغزد نا خود آگاه ستونی از خاطرات گذشته را در ذهنم مجسم میکنم...
گاهی خاطراتم گل می دهند و گاهی از مرکز متن به حاشیه می روند..
گاهی تابستانی میشوند و گاهی با یک نسیم کوچک به بادهای پاییزی میروند..
گاهی بهاری می شوند.و شکوفه می دهند.و گاهی این خاطرات زمستانی میشوند و حس و حالم را می گیرند..
می خواهم این خاطرات دور و نزدیک را همچو تصویری دور و نزدیک کنم.
گاهی بر این خاطرات نسیم روح بخش بهاری میوزد و گاه بادهای تند پاییزی...
گاهی گرمای تابستان و گاهی هم برف سفید زمستانی...
می خواهم بنویسم از فصول خاطرات .اما واژگان و کلمات یاری نمی کنند.
شاید چیزی کم دارد ..
شاید غصه ها در پرده دارد.
این غم ها
این خنده ها
و این خاطرات برای باریدن به رعدی نیاز دارد .
گاهی اوقات بی اختیار گوشه ای کز میکنم.
زانو در بغل به نقطه ای خیره می شوم .
نمیدانم چه بگویم و چه بنویسم فقط مرور خاطرات هست که آرامم میکند
مرور و امید .
امید و نوید .
پ ن1 : امید به نوید خداوند .خود ذات مقدسش فرموده که الله مع الصابرین.
پ ن 2 پس صبر میکنم به امید نوید.